اسباب بازیها
کوچولو که بودم عاشق کارتونهایی بودم که اجسام جون داشتند و حرف میزدند و وقتی صاحبشون می اومددوباره تبدیل به وسیله های ساده میشدند. الان وارد اتاق تو که میشم احساس میکنم همه چیز جون داره و احساس و بعضی وقتها فکر میکنم چقدر دلشون می خواد خودشون را از دست تو قایم کنند. موقع بازی کردنت که میشه میری تو اتاقت و چرخ میزنی و بعد با یکی از اسباب بازیهات میای بیرون و واقعا خدا دیگه به اون رحم کنه. هیچ وقت هم پشت سر هم با وسایل تکراری نمیای. چند روز پیش رفتی تو اتاقت و برای اولین بار صندلی بادی خرگوشی را بعد از ٢ سال و چند ماه که گوشه اتاقت بود و نیم نگاهی هم بهش نمیکردی اوردی بیرون و...الان دیگه سوراخ شده و فقط صندلی پایینش بادمیشه...اینطور...
نویسنده :
مهسا
9:50